سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 16303

  بازدید امروز : 7

  بازدید دیروز : 3

بدایه : همت مضاعف ، کار مضاعف

 
با خرد، ژرفای حکمت و با حکمت، ژرفای خرد بیرون آورده می شود . [امام علی علیه السلام]
 
نویسنده: بدایه ::: جمعه 89/4/18::: ساعت 7:45 عصر
سلام


هشت سال پیش در چنین دیروزی برای اولین بار در
عمرمان (امیدوارم آخرین بار نباشد) ، مهمان ویژه ی بیت رهبری بودیم


دقیقا
مثل همین امسال عید مبعث به شنبه افتاده بود و ما شب جمعه ی قبل از اون
یعنی شب 26 رجب ، قرار بود بریم بیت رهبری ؛ خود آقا بعد فرمودن با توجه به
اینکه از غروب گذشته و روز شهادت امام کاظم (علیه السلام) تمام شده ،
مانعی وجود نداره


البته ما خیلی هم تنها نبودیم ، طبق معمول
همه ی
این جور مراسم ها ، حدود 10 الی 12 خانواده (به اتفاق همراهان) که فکر کنم
جمعا 100 نفری می شدیم ، با هم در یکی از اتاق های بیت رهبری جمع شده بودیم


خانم ها یک طرف مجلس و آقایون هم طرف دیگه
... من ردیف اول نشسته
بودم ، درست روبروی صندلی ای که می دونستم خود آقا قراره روش بنشینن ...
دل توی دلم نبود ... نمی دونستم برای دیدن آقا - اون هم از این فاصله
ی خیلی کم - دلم شور می زنه یا برای اتفاقی که قراره تا چند دقیقه ی دیگه
بیفته و راه آینده ی زندگی من رو تعیین کنه ...


یکی از حضار هم آقای
قرائتی بودن ، که طبق معمول هر از چندی یه جوری جمع رو از توی افکار
خودشون بیرون می آوردن و یه صحبتی می کردن


وقتی آقا وارد شدن ، دست و پام
رو گم کرده بودم ، نمی دونستم چیکار کنم ؟ حتی نمی دونستم الآن چه کاری می
تونم بکنم یا نمی تونم بکنم ؟!! خیلی حس جالبی بود ... روی پای خودم بند
نودم ، آقا می
گفتن "بفرمایید" ولی من دلم نمی خواست بشینم


از یه طرف دلم می
خواست همین طور زل بزنم توی صورت آقا و نگاهشون کنم ... ولی از یه طرف هم
خجالت می کشیدم به خاطر همین
هم سعی می کردم - به خیال خودم - دزدکی نگاه کنم


وقتی آقا من رو به اسم صدا کردن
، قلبم داشت از حرکت می ایستاد ، احساس می کردم یه آتیش عظیم توی دلم روشن
شده و من رو داره می سوزونه ، یه حس عجیبی بود ، یه نفر که خیلی دوستش
داری و تمام
عمرت دوست داشتی که از نزدیک اون رو ببینی ، حالا داره تو رو به اسم صدا
می کنه و منتظره تا تو جوابش رو بدی ؛ و من انگار یه عمریه که لکنت زبان
دارم ، نمی تونستم جوابی بدم ، یه نگاه به خود آقا کردم ، ولی دوباره از
اون نگاه مهربون آقا خجالت کشیدم و سرم رو
انداختم پایین و ... بالأخره جواب دادم "اگه شما دعا بفرمایید که ما ..." -
به قول بعضیها فقط دوست داشتم یه چیزی گفته باشم که آقا جوابم رو بدن - آقا هم وسط جمله ی
من وقتی دیدن به مِن مِن کردن افتادم با یه خنده ای فرمودن : "دعا که می
کنیم"

و ...

هیچ وقت این خاطره رو فراموش نمی کنم ... و
امیدوارم خدا عاقبتمون رو ختم به خیر کنه


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی و اجعل عواقب
أمورنا خیرا


فعلا همین ...
التماس دعا

 
نویسنده: بدایه ::: چهارشنبه 89/4/9::: ساعت 5:31 صبح
سلام

من معتقدم که انسان ها مانند آتشفشان
ها هستند ؛ در درونشان چیزهایی دارند که در فقط کمی لرزش یا حتی یک جرقه ی
بسیار کوچک لازم است ، تا هر آنچه در درون خود دارند ، بیرون بریزند ...
برای اینکه این نظرم رو اثبات کنم یه خاطره از خودم براتون نقل می کنم :


حدود چهار - پنج سال پیش بود که یکی از
اساتید معزز! که ترجمه های بسیار وزینی! بر کتاب های "جبران خلیل جبران"
نوشته و چاپ و منتشر کرده بودند، اصرار داشتند که بنده
کتاب ترجمه شده توسط ایشان را نقد نمایم .
بنده

هم در جواب اصرارهای ایشان عرضه داشتم که :

"آقای دکتر!! کدام
یک را نقد کنم؟ داستان را ، یا نویسنده ی آن را ، یا ترجمه را و یا مترجم
را ؟؟!"

آقای دکتر که انتظار چنین جوابی را نداشتند فرمودند:
"مثلا

مترجم را چگونه می خواهی نقد کنی؟!"

و بنده هم با کمال خونسردی
بار دیگر عرضه داشتم که :

"معمولا افکار هر کس در سخنان و یا نوشته
های او هویداست ، درست مانند مقدمه ای که مترجم این کتاب (منظورم خود آقای
دکتر!! بود) بر کتابش نوشته است" (لازم به ذکر است که ایشان در مقدمه ی این
کتاب با عنوان "
نامه ی بال شکستهای به عنقای
بالگستر" ترجمه ی کتاب را به دکتر! "عبد الکریم سروش" تقدیم نموده
بودند!!! و منظور از "عنقای بال گستر" نیز شخص شخیص دکتر سروش می باشند)

در
همین زمان بود که آقای دکتر به ناگاه رنگ رخسارشان رو به کبودی گذارد و
دقیقا مانند یک آتشفشان ، از درون منفجر شدند ولی فقط به دلیل حضور بسیار
میمون و مبارک چند تن از دوستان ، گدازه های این انفجار به ما نرسید ؛ و ما
به خیال خودمان ضربتی زدیم و برنده از میدان بیرون آمدیم ولی در انتهای
ترم ، تازه موج انفجار ایشان و نیز گدازه های آتشفشان درونشان ، به ما رسید
و ما را از هر دو درسی که با ایشان - به اجبار - برداشته بودیم ، مردود
فرمودند ؛ و البته این کار نشان دهنده ی میزان عصبانیت استاد معزز! و نیز
میزان (با عذرخواهی فراوان از جامعه ی اساتید) بی جنبه بودن ایشان بود . تا
ما باشیم و دیگر سر به سر آتشفشان ها نگذاریم !!





حالا شده است حکایت دوستان ما (در داخل و
خارج از مجلس شورای اسلامی) که جرقه هایی نه چندان کوچک را در اطراف برخی
آتشفشان های روزگار ایجاد کرده اند و آنها را به لرزه در آورده اند ... و
این آتشفشان ها آنچه در درون خود دارند را دیر یا زود بر سر اطرافیان خالی
خواهند نمود


خلاصه

ی مطلب اینکه برخی دوستان از واکنش بعضی! از نمایندگان مجلس متعجب شده اند
، ولی من فکر می کنم که اصلا جای تعجب ندارد ، چرا که خودشان (=خودمان)
باعث این گونه واکنش ها شده ایم ؛ و البته این واکنش ها هم ، در حقیقت بروز
لایه های نهانی شخصیت افراد است ، که در اثر فشار ، مانند یک آتشفشان
مجبور به خروج شده است .



فعلا
همین ... التماس دعا


 
نویسنده: بدایه ::: یکشنبه 89/3/30::: ساعت 8:15 صبح
سلام

این مطلب رو اینجا خوندم . خیلی زیبا و جالب بود ، دلم نیومد که منتشرش نکنم

ما همانیم که خود می دانیم، من ما نیست
هنوز، آنچه او می خواهد

معمولا ما برای روز تولد به دوستان مان
هدیه می دهیم. تمام سعی خود را هم می کنیم تا این هدیه، ارزشمند و در خور
شان او باشد. هر چقدر این دوست یا فامیل برایمان عزیزتر باشد در انتخاب
هدیه، ارزش مادی و معنوی، کادو کردن، جمله زیبایی که قرار است روی آن
بنویسیم و دیگر موارد تمام دقت خود را به کار می گیریم. همه چیز را از قبل
مهیا می کنیم و برای روز تولد برنامه ریزی می کنیم. اما …

تا میلاد امام زمان در حدود چهل روز باقی
مانده است. نیمه شعبان روز تولد صاحب الزمان است و ما همیشه این روز خجسته
را جشن می گیریم و خیابان ها را چراغانی و تزئین می کنیم. اما برای امام
زمان هدیه تولد هم داریم؟ چیزی هست که بشود به محضر مبارکش تقدیم کرد و او
را در روز میلادش خشنود ساخت؟ بیایید امسال کوچه پس کوچه های دل هامان را
چراغانی کنیم. در دل های تاریک مان چند چراغی روشن کنیم و آن را هدیه کنیم
به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف.

حضرت آیت الله بهجت می فرمود: «خدا می
داند در دفتر امام زمان (عج) جزو چه کسانی هستیم. کسی که اعمال بندگان در
هر هفته دو روز (روز دوشنبه و پنجشنبه) به او عرضه می شود. همین قدر می
دانیم که آن طوری که باید باشیم، نیستیم!»

ما هم اعتقاد داریم به اینکه اعمال ما هر
هفته بر امام زمان مان عرضه می شود. ما خوب می دانیم که موجب ناراحتی و
رنجش خاطر امام زمان هستیم و گناهان ما دل او را می شکند. لذا برآنیم تا
بار دیگر در نیمه شعبان جشنی بر پا کنیم. اما این بار با دست پر. هدیه
ما امسال به امام زمان دل هایی است که چهل روز هوای خود را داشته اند. می
خواهیم از پنجم رجب تا نیمه شعبان چله بگیریم. و در این چهل روز حداقل یک
گناه را ترک کنیم و مرتکب آن نشویم.
این بهترین هدیه ما به امام
زمان و به خودمان است. با این تیر چند نشان می زنیم. حضرت آیت الله بهجت می
فرماید: «تا رابط? ما با ولیّ امر امام زمان (عج) قوی نشود، کار ما درست
نخواهد شد. و قوّت رابط? ما با ولیّ امر هم در اصلاح نفس است.»

این حرکت با نام «هدیه تولد
خورشید
» با بضاعت اندکی راه اندازی شده است. لذا از تمام همکاران
وبلاگ نویس دعوت می کنیم اگر حرکت ما را می پسندند اولا به جمع ما بپیوندند
ثانیا با نوشتن درباره این حرکت در پایگاه های خود مخاطبان شان را به آن
فرا بخوانند.






در همین رابطه بخوانید:

- آیا
امام زمان، از اعمال و رفتار شیعیان اطلاع پیدا مى کنند؟

- عرضه اعمال بر امام زمان (ع)

- عرضه اعمال بر امام زمان (عج)


بنر هدیه تولد خورشید:

بنر هدیه تولد خورشید (مخصوص بلاگفا) :

اگر کد بالا در وبلاگ تان کار نمی کند از
کد زیر استفاده نمایید

تصویر یک . . .  تصویر دو . . .  تصویر سه . . .  تصویر چهار

. . . .





برای مشاهده ی لیست خبرگزاری ها و پایگاه هایی که از این طرح حمایت کردن ، می تونین به اینجا مراجعه کنین :

از جنس خدا




فعلا همین ... التماس دعا




 
نویسنده: بدایه ::: سه شنبه 89/3/25::: ساعت 10:55 عصر

سلام

خودتون از این تصویر
متوجه میشین که چه خبره ... 


بله این وبلاگ ها مسدود
شدن ... توسط بلاگفا
...

بنده هم به نشانه ی
اعتراض به این اقدام
بلاگفا ، از این آدرس نقل مکان می کنم و تا حدود یک ماه آینده کلا این
وبلاگ رو حذف می کنم

آدرس کپی های وبلاگ
من در سرویس های دیگه ی
وبلاگ نویسی : 

من در پارسی بلاگ

من در بلاگ اسپات


فعلا همین ... التماس دعا



 
نویسنده: بدایه ::: یکشنبه 89/3/23::: ساعت 6:46 صبح

سلام


مقدمه :

بعد از یه غیبت طولانی
دوباره برگشتم.


توی این مدت داشتم یه سفرنامه ی کربلا تنظیم می کردم ولی نتونستم تمومش کنم
چون به طور ناگهانی فلش دیسکم، در یک ترومای بسیار عجیب! تا مرز نابودی
رفته و هنوز هم جرأت نمی کنم دوباره از اون استفاده کنم !!

داشتانش مفصله فقط اینقدر می گم که فلش دیسک عزیزم که MP3
Player هم بود و البته مخزن اطلاعات بنده ، در سیلاب کرم ضد آفتاب
کودکان غرق شد !!! 




در عجبم !!


چند روز پیش بود که
ناوگان آزادی به مرزهای فلسطین رسید و صهیونیست های غاصب کردند آنچه که شیب
سقوطشان را بیش ار پیش کرد

همین چند روز پیش بود که رهبرمان با پیام بسیار رسا و زیبایشان همه را
به حرکت به سوی غزه و آزادی آن فرا خواندند

و بعد از آن بود که دوستانی شروع به ثبت
نام برای اعزام به غزه کردند 

ولی ناگهان با نزدیک شدن به مسابقات جام جهانی ، همه
انگار آنچنان محو فوتبال شدند که دیگر غزه را به فراموشی سپردند

همه، حتی بانک ها هم
برای جام جهانی تبلیغ می کنند ؛ ایرانسل که جای خود دارد ...

حتی در یکی از برنامه
های خانواده ی صدا و سیما هم یک دکتر روانشناس از تأثیر فوتبال بر رشد
استعدادهای بالقوه ی کودکان سخن می گفت

حتی در اخبار سراسری هم نشانی از غزه نیست ، ولی
از فوتبال ... تا دلت بخواهد نشانه پیدا می کنی

حتی خود ما هم - که زیاد اهل فوتبال
نیستیم - امروز بیشتر حواسمان به سالگرد 22 خرداد است ، تا به غزه


چه شد ؟!

آن همه شور و هیجانی
که بعد از نمایش آن تصاویر از ناوگان آزادی ، در ما پدید آمد ، کجاست؟

تصمیم برای رفتن به
غزه ، که در دل خیلی از جوانان ما پدید آمد ، چرا کمرنگ شد؟

چرا دیگر غزه تیتر اول
خبرهای خبرگزاری ها نیست؟

و چرا امروز من کمتر به غزه فکر می کنم؟!!


و هزاران چرای دیگر
همچنان در ذهنم پرسه می زنند ... و فقط این نظریه را در ذهن من بیش از پیش
می پرورانند که 

فوتبال حربه ای شده
است برای اینکه افکار عمومی دنیا را از آنچه که در فلسطین و امثال فلسطین
می گذرد، منحرف کنند

تا صهیونیست های بیچاره نفس راحتی بکشند! و کمی از سر کوفت شنیدن
خلاص شوند! و بتوانند بر اهداف شان متمرکز شوند!

آری فوتبال شاید از اول به این قصد
راه اندازی نشده باشد، ولی الآن برای همین قصد دارد پر و بال می گیرد و
تبلیغ می شود ...

و بیچاره مایی که داریم گول این حربه را می خوریم


خدا عاقبت ما را ختم
به خیر کند


فعلا همین
... التماس دعا


 
نویسنده: بدایه ::: سه شنبه 88/11/27::: ساعت 9:0 صبح
سلام

از
روزی که پست قبلی رو نوشتم تا حالا چند بار اومدم و کلی مطلب نوشتم ولی
ثبت نکردم و پاکشون کردم ... اینو برای این نوشتم که دوستان بدونن که به
وبلاگم سر می زدم و نظراتشون رو می خوندم و حتی بعضی از اونها خیلی هم
برام مفید بود و ازشون استفاده کردم 

خلاصه اینکه یک مرحله از مشکلم حل شده و حالا می دونم که می خوام درس بخونم ولی هنوز نمی دونم توی چه رشته ای بهتر و مفیدترم

از یه طرف به رشته خودم (ادبیات عرب) علاقه دارم و خیلی دوست دارم توی رشته خودم ادامه تحصیل بدم

از
یه طرف به یه رشته های خاص مثل "معماری" یا "خبرنگاری" علاقه دارم و فکر
می کنم توی اسن رشته ها زمینه رشد و پیشرفت و کار زیادی هست

از
یه طرف هم به یه رشته هایی مثل "مهندسی برق-الکترونیک" و "نرم افزار"
علاقه دارم و تا حدودی هم توی این رشته ها استعداد دارم (که البته بیشتر
این استعدا ارثی هست) به طوری که دبیرهای دوره دبیرستانم خیلی من رو به
ادامه تحصیل در این رشته ها تشویق می کردن

و
از یه طرف هم به رشته "هتلداری" علاقه ویژه ای دارم (چیه ؟ خنده نداره که
؟!!) چون از بچگی آرزو داشتم یه جایی داشته باشم که همه بیان توش بخورن و
بخوابن و من هم کیف کنم ... کلا از اینکه یه غذایی به مردم بدم یا ازشون
پذیرایی کنم خیلی خوشم میومد ...


اینها رو که کنار بذاریم اصلا نمی دونم که تحصیلات دانشگاهی بهتره یا متفرقه و غیر دانشگاهی ؟

از یه طرف تحصیلات دانشگاهی یه روند خاص داره و یه اجبار مثبت داره برای ادامه دادن ولی خب آزادی عمل رو تا حدودی از آدم میگیره

و از طرف دیگه توی درس خوندن متفرقه آدم هر چیزی رو که فکر می کنه بهش نیاز داره دنبالش میره 


حالا
باز هم خوشحال میشم که دوستان نظرات خودشون رو در این زمینه بهم بگن و باز
هم منو راهنمایی کنن ... مخصوصا کسانی که توی هر کدوم از این زمینه ها
تجربه ای داشته و دارن


فعلا همین .... التماس دعا


 
نویسنده: بدایه ::: پنج شنبه 88/11/22::: ساعت 8:0 صبح
سلام


این روزها حس های متفاوتی دارم ... 


1.
شگفت زده و خوش حالم از شور انقلابی ای که این روزها در دلهای همه و
مخصوصا جوانان این مملکت افتاده است ... و از بصیرتی که پیدا کرده اند و
دشمنانشان را شناخته اند


2. متعجبم از بزرگانی که در متن اتفاقات این روزها هستند ولی هنوز به اندازه مردم عادی به بصیرت نرسیده اند!!!


3.
دلسوخته و اندوهگینم ، از اینکه برخی از مسئولان ، قدر این مردم را نمی
دانند و هنوز هم به جای اینکه برای مردم کار کنند ، برای خودشان کار می
کنند


4. در پوست خودم نمی گنجم از انرژی ای که از پیام زیبای رهبر گرفته ام


5.
امیدوارم به فضل و رحمت الهی که به واسطه چنین مردمی و دعای چنان رهبری ،
همه ما را در بر گیرد و باعث پیشرفت مان شود و دشمنان مان را خوار و ذلیل
کند 


6.
احساس وظیفه ای سنگین می کنم ، در برابر این نعمات بزرگی که خداوند به من
ارزانی داشته است ... نعمت هایی که باید از آنها در راه اطاعت از او و
برای پیشرفت کشورم بهره بگیرم


... و 7. امروز از همیشه صدای دلم بلندتر است به دعای "اللهم عجل لولیک الفرج ... " و امیدوارترم به برآورده شدن این دعا


همه این حس ها جمع شده اند و مرا وادار می کنند که کاری بکنم ... یا به قول خودم : "به دردی بخورم" 

و باز هم می گویم :


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی واجعل عواقب أمورنا خیرا


فعلا همین ... التماس دعا


 
نویسنده: بدایه ::: سه شنبه 88/11/20::: ساعت 8:0 صبح

سلام

به نقل از سایت "بچه های قلم" :

با
تعدادی از دوستان اینترنتی به فکرمان زد که با یک حرکت هماهنگ وبلاگی -
وب‌سایتی به مناسبت سی و یکمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران، با
آرمان‌های امام روح الله(ره) و مقام معظم رهبری و همچنین صدها هزار شهید
انقلاب اسلامی تجدید پیمان نموده و همبستگی و ایستادگی و صلابت خود را به
دشمنان قسم خورده این آب و خاک، در محیط سایبر نشان دهیم.(1)

دوستان
عزیز می‌توانند برای شرکت در این موج اینترنتی، به صورت موقت، از این لحظه
تا پایان شب 22 بهمن 88 با اضافه نمودن جمله "الله اکبر، خامنه‌ای رهبر"
به اول یا آخر نام وبلاگ خود، در این خروش وبلاگی شرکت کنید.

یادتان باشد که رسانه خود شما هستید!

با انتشار این خبر در یک پست وبلاگی در وبلاگتان با تیتر "22 بهمن و خروش وبلاگ نویسان ایرانی" و همچنین با استفاده از این لوگو و لینک دادن به این نوشته در وبلاگ‌ خود، شما نیز سهمی در گسترش این حرکت داشته باشید.

دوستانی که به این حرکت پیوسته‌اند می‌توانند برای قرار گرفتن نام وبلاگشان در لیست حامیان این حرکت، در زیر همین مطلب پیام گذاشته یا از طریق بخش ارتباط با ما اطلاع دهند.


پی‌نوشت:
1- این یک حرکت اظهارگونه شخصی است و ملاکی برای طیف سنجی وبلاگ‌نویسان حزب اللهی و انقلابی نمی‌باشد.


فعلا همین ... التماس دعا


 
نویسنده: بدایه ::: جمعه 88/11/16::: ساعت 8:0 صبح

سلام 

اربعین هم آمد و من هنوز نمی دانم در این چهل روز چقدر مهمان مولا بوده ام 

دلم گرفته است از خودم ... از اینکه نمی توانم همان یک کاری که مولا از من خواسته است را هم انجام بدهم 

از اینکه نمی توانم "آزاده" باشم ...


فعلا همین ... التماس دعا


 
نویسنده: بدایه ::: شنبه 88/11/10::: ساعت 9:0 عصر

سلام 


اول : از همه دوستانی که تا حالا نظر دادن و منو راهنمایی کردن ، تشکر می کنم .


دوم : یکی از دوستان یه چیزی گفته بودن که خیلی خوب و جالب بود :

... خیلی خوبه آدم یه فکرش درسش باشه این که چی به دردش می خوره ولی مطمئن
باشید کار آخر رو خود خدا می کنه.همون چیزی رو بهتون میده که به صلاحتون
هست ....

دقیقا
یک روز قبل از نوشته شدن این نظر ، یه پیشنهاد کاری در مورد رشته خودم بهم
داده شد و من رو بیشتر برای ادامه رشته خودم تشویق کرد .

سوم
: هر چند که تا زمان کنکور فوق دیگه زمانی نمونده ولی امیدوارم که بتونم
امسال ، با فعالیت های درسی متفرقه یه مقداری سطح علمی خودم رو بالاتر
ببرم و برای کنکور فوق سال آینده آماده بشم .


چهارم : تا اینجا که خدا برامون اینجوری خواسته ولی بعدش نمی دونم چی میشه


و پنجم : اللّهمّ وفّقا لما تحبّ و ترضی ... و اجعل عواقب أمورنا خیراً


فعلا همین ... التماس دعا


 
   1   2      >
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

درباره خودم


بدایه : همت مضاعف ، کار مضاعف

بدایه
بدایة یعنی آغاز ... مانند غنچه که آغاز یک گل است ... یا طلوع که آغاز یک روز ... من و تو در آغاز یک راهیم ... کاش راهنمایی بیاید و دستمان گیرد ... فعلا همین ... التماس دعا
 

حضور و غیاب

 

بایگانی

 

اشتراک